شب قدر (21 رمضان 93 ) در کتالان
روز 21 رمضان شنبه و تعطیل رسمی بود . غروب پنجشنبه با بابایی و امیرمحمد راهی کتالان شدیم . امیرمحمد پسرم خیلی خوشحال بود که میریم کتالان چون بهش گفته بودم امیتیس و فرناز و فرنوش هم هستند . کلی کتاب و اسباب بازی برای خودش جمع کرد و توی کیفش گذاشت تا با امیتیس جون بازی کنه . خاله جون فهیمه و خونوادش زودتر از ما رسیده بودند . طبق معمول همیشه امیرمحمد وقتی فرناز و فرنوش و دید کلی خودشو براشون لوس کرد . فرناز جون برای امیرمحمد لباس لاک پشتهای نینجا خرید . امیرمحمد هم وقتی دید خیلی خوشحال شد و البته گفت: شمشیرش و خودم داشتم . عزیز برای افطار آبگوشت خوشمزه ای درست کرده بود که مورد توجه و...